فرهنگ امروز / شهریار صادقی: دومین نشست از سلسله نشستهای سخنرانیهای میان رشتهای پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ششم خرداد با سخنرانی دکتر امیرعلی نجومیان، استاد زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه شهید بهشتی، تحت عنوان «تحلیل انتقادی گفتمان» برگزار شد. آنچه در ادامه میخوانید گزارشی از متن سخنرانی ایشان در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است.
سیر تحول تحلیل انتقادی گفتمان
واقعیت
تا اوایل قرن بیستم اندیشمندان (دیدگاه کلاسیک) بر این باور بودند که زبان نقشی ابزاری دارد تا واقعیتهای از پیش موجود را بیان کند، اما از اوایل این قرن قضیه وارونه شد: اندیشمندان بر این گمان شدند که این زبان است که واقعیتها را میساخت. این تغییر در حوزهی مطالعات فلسفه زبان در اوایل قرن بیستم، زمینه را برای درک تحلیل انتقادی گفتمان آماده کرد.
در این زمان با طرح نظریهی ساختگرایی و متاثر از آرای نیچه، ویتگنشتاین و هایدگر این نظریه عرضه شد که ما واقعیتهای عالم را فقط از طریق قالبهای زبانی میشناسیم و با زبان است که تجربههای انسانی ما معنی پیدا میکند. پیش از این براساس نظریهی محاکات افلاتون، متن ادبی و هنری از عالم واقع نسخهبرداری میکند، اما در اوایل قرن بیستم این قضیه برعکس شد؛ این عالم واقع است که از متون پیش از خود دلالت اخذ میکند؛ به تعبیر دیگر، تجربههای زیستیِ هر روز ما ریشه در متون خواندهی ما دارد و نه تنها متون ادبی که تمام تجربههای زبانی و نشانهای که داشتهایم. دسترسی ما به واقعیت ازطریق زبان است؛ نه اینکه واقعیتها نیستند، بلکه همواره آنها را در رابطههای زبانی میشناسیم. مثلا ما در یک جمله فاعل و مفعول داریم و بر این اساس در تجربههای زندگی هم سعی میکنیم فاعلها و مفعولهایی را بسازیم. در واقع تجربههایمان را در قالبهای زبانی قرار میدهیم تا به درکی از آنها برسیم؛ واقعیت صرفا از طریق زبان یا گفتمان معنی پیدا میکند. زبان جهان اجتماعی، هویتهای اجتماعی و روابط اجتماعی را میسازد. برای مثال، در بحث از «قهرمان»، بر اساس این دیدگاه مدرن، سوژههای انسانیِ واقعی تقلیدی از قهرمانهای متون هستند.
تغییر در گفتمان وسیلهای برای تغییر در جهان است. اگر زبانمان را تغییر بدهیم جهان را تغییر میدهیم. این هدف اصلی تحلیل گفتمان است. نگاه تحلیل انتقادی گفتمان نه صرفا برای تحلیل متون ادبی بلکه دیدگاهی فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی است. در تحلیل انتقادی گفتمان ازتوصیف جهان به سوی تغییر جهان حرکت میکنیم.
ایدئولوژی
زبان، قدرت و ایدئولوژی
اگر زبان واقعیتها را میسازد باید رابطهای با باورها، عقاید و سبک زندگی داشته باشد. یکی از مهمترین ویژگیهای زندگی هر انسانی ایدئولوژی است. اهمیت ایدئولوژی در کنشهای اجتماعی را کارل مارکس در قرن نوزدهم مطرح کرد، که بعدها مورد بازنگری قرار گرفت. مارکس ایدئولوژی را تقلیلگرایانه تعریف میکرد. او میگفت ایدئولوژی باورهای طبقهی بورژواست که بر طبقهی پرولتاریا تحمیل میشود. در قرن بیست گفتند که ایدئولوژی مجموعهای از باورها، ارزشها و عقاید است که در میان تمام انسانها در جریان است.
زبان آغشته به ایدئولوژی است، در واقع زبان صورت مادی ایدئولوژی است. با زبان، با واژهها و با دستور زبان نوعی از ایدئولوژی را به دنیای اطرافمان تحمیل میکنیم. لویی آلتوسر معتقد است ساختار ایدئولوژی مانند ساختار زبان است. ارتباط انسانها مانند شبکهای بر اساس ایدئولوژی تنظیم میشود. آلتوسر ایدئولوژی را نظامی از بازنماییها تعریف میکند که با ساختن روابط اجتماعی خیالی بین افراد و میان افراد و فرماسیونهای اجتماعی رابطهی حقیقی ما را با یکدیگر در جامعه پنهان نگه میدارد، به این معنی که ارتباط ما با دنیای اطرافمان همواره به واسطهی ایدئولوژیها شکل میگیرد.
قدرت
رابطهی بسیار نزدیکی میان قدرت، زبان و ایدئولوژی وجود دارد. فوکو که در شکلگیریِ تحلیل انتقادی گفتمان نقش بسیار مهمی داشته، در مقالهی «حقیقت و قدرت» میگوید: «آنچه باعث اثرگذار بودن قدرت میشود، آنچه قدرت را قابل پذیرش میکند این واقعیت است که قدرت صرفا مانعی در برابر ما نیست که میگوید نه؛ بلکه از این حد در میگذرد و پدیدهها را تولید میکند، لذت ایجاد میکند، معرفت به وجود میآورد، و گفتمان تولید میکند. باید قدرت را شبکهی مولدی به شمار آورد که در سرتاسر بدنهی اجتماع جریان دارد، چیزی به مراتب بیشتر از یک رانهی منفی که کارکردش سرکوب است.» ازاین نقل قول متوجه میشویم که قدرت سازوکاری به مراتب پیچیدهتر دارد. برای همین است که فوکو از اصطلاح دانش/قدرت استفاده میکند. ما در دانش دست به طبقهبندی امور میزنیم و بسیاری از مفاهیم را حذف و یا اضافه میکنیم. از دید فوکو قدرت این کار را میکند، قدرت است که اجازهی این کار را دارد. وقتی در مقام قدرت هستید میتوانید یک مقوله را تعریف کنید. تعریف کردن خود سازوکار قدرت است. قدرت از نگاه فوکو امری منفی نیست، بلکه در جهان این قدرت است که عالم را ساماندهی میکند. در درون زبان قدرت پویاست، در واژهها و در جملات قدرت وجود دارد. از دید فوکو، دانش را نمیتوان از قدرت جدا کرد. «دانشِ بدیهی انگاشته شده» دارای قدرت ایدئولوژیک میشود چون ساختگی بودن خود را پنهان کرده است. به این ترتیب، قدرت و دانش متضمن یکدیگرند.
سوژه
در اینجا، منظور از «سوژه» دلالتهایی مانند «موضوع» یا «معنا» نیست. سوژه همان هویت انسانی است. در دیدگاه کلاسیک، انسان موجودی مختار و با اراده است که برای بیان ذهنیتش از زبان استفاده میکند، اما در نگاه مدرن سوژهها در بند زبان هستند، سوژهها در گفتمانها خلق میشوند، مانند مفاهیمی مثل قهرمان و قربانی که در متون موجود هستند و انسانها به خود اطلاق میکنند.
فوکو در این باره میگوید: گفتمان، بسط باشکوه تجلیات سوژهای نیست که میاندیشد، میداند و سخن میگوید. نظر فوکو در این باره درست عکس نظریهی رنه دکارت است که میگوید: میاندیشم، پس هستم؛ به گمان او، این نه اندیشه، بلکه زبان (و به تعبیر کلانتری گفتمان) است که خاستگاه سوژه است. به این ترتیب، سوژۀ زبانی نوعی نفی عاملیت انسانی است. استاینر کوال میگوید: خود دیگر از زبان برای بیان خویش استفاده نمیکند، بلکه زبان است که از طریق شخص سخن میگوید. زبان پیش از ما هست، نه ما پیش از زبان. این رابطهای ست که بین سوژه و زبان هست. آلتوسر در این زمینه از اصطلاح «فراخواندن» استفاده میکند. سوژهها در درون این نظام ایدئولوژیک فراخوانده میشوند. ما تصمیم نمیگیریم که باورها و عقایدمان در عالم چه باشد، بلکه نظام ایدئولوژیک است که ما را پیشاپیش فرامیخواند.
تعاریف
اصطلاح «گفتمان» را بار اول زلیگ هریس استفاده کرد. این مفهوم که هریس بهکار میبرد با آنچه ما امروزه به کار میبریم ارتباطی ندارد. هریس میگفت هنگامی که ما در سطح جمله تحلیل میکنیم، به دستور زبان متکی هستیم، اما هنگامی وارد گفتمان میشویم که از سطح جمله فراتر برویم و به رابطهی جملات با یکدیگر در یک سطح کلانتر حتا رابطهی صورتهای زبانی با صورتهای غیر زبانی بپردازیم.
در همان دوره مفهوم دیگری از زبان مطرح شد که میگفت، زبان در کاربرد و در استفاده و در تعامل اجتماعی قابل تعریف است. این نظریه که در آرای میخائیل باختین خود را نشان داد، مفهومِ زبانِ اجتماعی را مطرح کرد. این دیدگاه به نظریه گفتمانی که مورد بحث ماست بسیار کمک کرد. زبانشناسی نقشگرا، حلقهی پراگ، نظریههای هلیدی، و نظریههای کنشگفتاری، پیشزمینهای مطرح کردند تا زبان از آن مفهوم درونی، بسته و مجزا از تعاملات اجتماعی خارج بشود و مفهومی کلانتر و اجتماعیتر به خود بگیرد.
اما تحلیل گفتمان بیش از هر کس به فوکو مدیون است. تعریفی که فوکو از گفتمان میدهد با تعریف هریس بسیار متفاوت است. فوکو در کتاب «دیرینهشناسی دانش» میگوید: در صورتی به مجموعهای از گزارهها گفتمان خواهیم گفت که به صورتبندی گفتمانی تعلق داشته باشند. گفتمان متشکل از تعداد محدودی از گزارههاست که بتوان گروهی از شرایط لازم را برای وجود آن تعریف کرد. گفتمان در این معنا یک صورت مثالی و بیزمان نیست. گفتمان از ابتدا تا به انتها تاریخی است؛ پارهای از تاریخ است که محدودیتها، تقسیمبندیها، تحولات و صورتهای خاص زمانمند خود را تحمیل میکند. این حرف فوکو در ادامهی نظریۀ نشانهشناسی است که در آن زبان یا نظام بازنمایی قالبی است که ما از طریق آن به درکی از عالم میرسیم و پدیدههای عالم را میسازیم.
اما گفتمان مجموعه کلانتری از نظامهای نشانهای است. مثلا وقتی میگوییم در جامعهای «گفتمان خشونت» وجود دارد، بازنمایی این گفتمان فقط در سطح واژهها نیست، بلکه این خشونت در تمام رفتار و تعاملات اجتماعیمان دیده میشود. بنابراین «گفتمان خشونت» مجموعهای از نشانههای کلامی و غیر کلامی است که در تمام رفتارها و شئون انسانی سیطره پیدا میکند و ما از آن به گفتمان یاد میکنیم. پس میتوان گفتمان را برای فوکو یک نظام نشانهای کلان فرض کرد.
فوکو بر این گمان بود که در هر دورهی تاریخی برخی گفتمانها مسلط بر دیگر گفتمانها هستند؛ و اینجاست که تحلیل فوکو از پدیدههای تاریخی یک تحلیل گفتمانی است. فوکو مورخ بود، اما مورخی گفتمانی. مثلا در بحثش از جنون میگوید، تعریف جنون در هر دورهای با توجه به گفتمان مسلط آن دوره فرق میکند. به همین دلیل است که فوکو از گفتمان بهعنوان یک امر تاریخی یاد میکند. او میگوید گفتمان، الگوهای نهادی شدهی دانش هستند؛ یعنی الگوهایی هستند که دانش آنها را تثبیت کرده است. مثلاً در عصر خردورزی، مجموعهای از دکترینهای یا گزارههای فلسفی مطرح شد و بر اساسِ آن دکترینها مفهومِ خِرَد شکل گرفت. در قرن نوزدهم تاریخگرایی دکترین اصلی دانش شد. تاریخگرایی قرن نوزده یک الگوی نهادینه شدهی دانش بود که تبدیل به گفتمان شد. در اینجا میبینیم زبان خود دیگر پدیداورندۀ نظام فکری میشود، یعنی از حوزهی ابزاری خارج و خود به یک نظام فکری تبدیل میشود.
گفتمان در کار آفرینش و بازآفرینش مداوم روابط، ابژهها و سوژهها است. زبان سازنده و محصول ایدئولوژیها و انگارههاست. زبان عاملیت تغییر و کنش اجتماعی دارد و فوکو بین گفتمانها و نهادها یک رابطهی دو سویه دید: نهادها گفتمانها را میسازند و گفتمانها نهادها را. فوکو دو روش برای تحلیل گفتمانی از تاریخ داشت: دیرینهشناسی و تبارشناسی. او در دیرینهشناسی گفتمانها را کلی و یکپارچه و یکدست فرض میکند، اما هنگامی که وارد بحث تبارشناسی میشود به تنشها و تکثرهای گفتمانها میپردازد. فوکو در عین اینکه گفتمانها را مفاهیم کلی فرض میکند، اما در بحثهایش وارد جزییات میشود. مثلاً در بحثش از تاریخ بیمارستان، تمامی ابزارهای جراحی را در دورههای مختلف بهصورت دقیق بررسی میکند و بر اساس این بازنمایی مادی به تحلیل گفتمان آن دوره میپردازد.
تفاوت تحلیل گفتمان با تحلیل انتقادی گفتمان
تحلیل گفتمان نقدی توصیفی بود و قرار است تنها گفتمانها را در سطح بالاتر از جمله تحلیل کند، اما هدف تحلیل انتقادی گفتمان افشای ایدئولوژیهای پنهان در متن، مخاطب و زمینهی متن و نسبت میان این سه است. افشا واژهای است که بار سیاسی، اجتماعی و انتقادی دارد؛ بنابراین منتقدی که تحلیل انتقادی گفتمان میکند فقط توصیف نمیکند، بلکه قصد تغییر و انتقاد دارد. اینجاست که رابطهی نزدیکی بین تحلیل انتقادی گفتمان و نظریههای سیاسی شکل میگیرد. پنیکوک در مقالهای گفته، «از توصیف زبانی باید فراتر رفت؛ باید بتوان به تبیین دست یافت، و نشان داد که ساختارهای اجتماعی و فرهنگی و نابرابریها در زبان خلق و در زبان منعکس شده است».
بر اساس دیدگاههای تحلیل انتقادی گفتمان، تبعیضهای اجتماعی از تبعیضهای درون زبانی ریشه میگیرند. بر اساس این دیدگاه، اگر زبانمان را تغییر بدهیم شاید بتوانیم روابط انسانی دیگری را متصور بشویم. به گمان من، این هدف غایی تحلیل انتقادی گفتمان است.
نظریههای تحلیل انتقادی گفتمان
نظریهی نورمن فرکلاف
نظریهی نورمن فرکلاف یکی از دقیقترین و قابل اجراترین نظریههاست. فرکلاف خود برای نظریهاش روششناسی ارائه داده است. این روش در سه بُعد انجام میگیرد:
۱) توصیف: در این بُعد با بررسی واژهها و ساختار جمله و رابطهی جملهها به ایدئولوژی پهنان درون متن میپردازیم.
۲) تفسیر: در این بُعد به چگونگی شرایط تولید و خوانش متن میپردازیم؛ تفسیر خود کنشی ایدئولوژیک است که مخاطب در قبال متنی ایدئولوژیک انجام میدهد. در اینجا به جریان متقابلِ تولید و مصرف متن میپردازیم و مناسبات میان متون را برسی میکنیم. برای همین است که فرکلاف از نظریههای بینامتنیت در این مرجله استفاده میکند. تولید متن و دریافت متن اگر با هم همخوانی داشته باشند، گفتمان تکثیر میشود، اما اگر همخوانی نداشته باشند، گفتمان مسلط دچار سکته میشود.
۳) تبیین: متن را در نسبت با زمینههای گفتمانی بزرگ و کلان اجتماعی میسنجیم. میپرسیم متن در شرایط امروز جامعه چگونه عمل میکند و ارتباطش با گفتمان مسلط چیست.
تفاوت فرکلاف با فوکو در این است که فوکو به بحثهای زبانی و ساختار ایدئولوژیک زبانی و ساختارهای نشانهشناسی توجه چندانی نمیکند. برای فوکو بیشتر سوژهها و رفتارها مهم است؛ تنها در کتاب «نظم چیزها» است که او به مسئلهی نشانهشناسی میپردازد؛ در نتیجه فوکو جزییات را میبیند، اما به زبان به اندازهی فرکلاف توجه نمیکند. به نظر من، تحلیل خوب تحلیلی است که از خُرد به کلان همه را در بر بگیرد و من فکر میکنم فرکلاف در مجموع این کار را میکند.
نظریهی تئو ونلون
ونلون از ساختارهای گفتمانمدار و غیر گفتمانمدار یاد میکند. به این نظریه انتقاد کردهاند که ساختار زبانیای که گفتمانمدار نباشد، نداریم، ولی از دید ونلون میتوان ساختارهایی را متصور بود که گفتمانمدار نباشند. ساختارهای گفتمانمدار، ساختارهای زبانی هستند که مجموعهای از باورها، ارزشها و ایدئولوژیها را در خود جای دادهاند. دو سازوکار ساختارهای گفتمانمدار، پوشیدگی و صراحت است. در واقع براساس این دو سازوکار گفتمان درون ساختارهای زبانی شکل میگیرد. ونلون در سطحِ متن میماند، ولی تحلیلِ فرکلاف در سطح اجتماعی توانش بیشتری دارد.
نظریهی لاکلا و موف
این دو نظریهپرداز یک مرحله از نظریهی فرکلاف و ونلون جلوتر رفتهاند و نوعی دیدگاه پساساختگرا را به تحلیل انتقادی گفتمان اضافه میکنند. دیدگاه پساساختگرا از گفتمانهای متکثر و بهطور مشخصتر از تنشها و تضادهای گفتمانی درون متون صحبت میکند. در واقع دیگر با یک متن یکدست که بر اساس یک گفتمان نوشته شده باشد و مخاطبی یکدست که یک واکنش یکدست به متن انجام میدهد، روبرو نیستیم. متن خود درگیر تناقضهاست. در اینجا گفتمانها با یکدیگر تعامل و تنش دارند؛ لاکلا و موف از همین گرهگاهها صحبت میکنند: نقاطی که در آنها گفتمانها در ارتباط با هم قرار میگیرند.
مشکل اصلیای که گفتمانهای اجتماعی دارند این است که هرکس گفتمان خودش را اصل و دیگری را خطا میداند. دریدا از این امر به «تقابلهای قطبی» یاد میکند. تا زمانی که قطبی نگاه کنیم، وضع همین است. اما دیدگاه پساساختگرا بهصورت طیفی به عالم نگاه میکند، باید از قالب ساختهشدۀ شرق و غرب دست برداریم. ادوارد سعید گفته غربیها برای ساختن هویت خودشان، یک مفهوم انتزاعی از شرق ساختند. برعکسِ این هم ممکن است. مشکل اصلی بینشی است که بر اساس تقابل قطبی و سلبی شکل گرفته است.
لاکلا و موف بیشتر از پارادوکس یا گرهگاههای گفتمانی یاد میکنند: فضاهایی که گفتمانها با یکدیگر در تقابل، ارتباط و پیوند قرار میگیرند. به گمان این دو، ما باید در متن نخست دالهای کلیدی که هژمونی معنایی ایجاد میکنند را پیدا کنیم و سپس بر اساس دالهایی که به طور همعرض دلالتهای جایگزین را پیشنهاد میکنند متن را واسازی کنیم. این زنجیرۀ دالهای جایگزین کشمکشهای معنایی، سیالیت متن و نقاطی را که دلالت مسلط و هژمونیک در معرض خطر قرار میگیرد نمایان میسازند. بر این اساس، هر متنی حاوی گفتمانهای متکثر و چندپاره است. در این نظریه، گرهگاه و تناقضهای گفتمان بار ارزشی منفی ندارند؛ بلکه خیلی جاها ایجاد نزدیکی و تفاهم میکنند. دریدا میگوید، دیگری بیرون نیست، درون خود متن است. در واقع آنچه را ما تحت عنوان «دیگری» از خود دور میکنیم، بخشی از گفتمانمان است. لاکلاو و موف بر این باورند که تناقضها و برخوردهای انتقادی مثبت است و کمک میکند که بتوانیم از تقابلهای خود-دیگری خارج شویم.
اهداف تحلیل انتقادی گفتمان
۱) تشریح بازنمایی شبکهی قدرت و ایدئولوژی در متن: پرسشی که پیش میآید این است که آیا خود تحلیل انتقادی گفتمان یک کار ایدئولوژیک نیست؟ مسلماً هست، اما اگر ما احساس میکنیم که در محیط اطرافمان عاملیت تغییر داریم، باید این ریسک را بپذیریم. ولی تحلیل انتقادی گفتمان باید مرتب خود را بازسازی کند. اگر در سطح افشای گفتمانهای پنهان حرکت کنیم، در دام نمیافتیم؛ موقعی در دام میافتیم که شروع به ارزشگذاری کنیم. هیچ نقدی فارغ ازایدئولوژی نیست، اما باید در تحلیل، این را به پایینترین حد برسانیم. وندایک میگوید، روش خود خطرناکترین ابزار تحمیل ایدئولوژی است، چون روش مجموعهای از قالبهایی از پیش بدیهی فرض شده است؛ و این قالبهای از پیش بدیهی و جهانشمول فرض شده همان چیزهایی هستند که تحلیل انتقادی گفتمان باید با آن مخالفت کند.
۲) تشریح نقش گفتمانها در فرایند خواندن متن
۳) تشریح نقش گفتمانها در فرایند پدید آوردن متن: گاهی اوقات تنشهای گفتمانی موجود در یک متن برمیگردد به تنشهای روحی-روانی سوژه (بهعنوان پدیدآورندهی متن). از دید من، هیچ انسانی انسجام گفتمانی ندارد، چون گفتمانهای اجتماعی هیچگاه انسجام، ثبات و یکدستی ندارند. هر چه گفتمانهای اجتماعی درون یک جامعه در تنش و تضاد بیشتر باشند، انسانهای درون آن جامعه هم دچار تنشهای گفتمانی شخصیتی بیشتری خواهند بود.
۴) تشریح چگونگی شرایط شکلگیری گفتمانها و متونی که پیامد این گفتمانها هستند.
۵) بازخوانی متن درون یا خارج از نظامهای گفتمانی که متن را احاطه کردهاند: متنها وقتی از فضای گفتمانیشان خارج و در محیط گفتمانی دیگری مطرح میشوند، پویایی و دینامیکشان از بین نمیرود، بلکه تغییر میکند.
۶) تشریح سازوکار سوژهیابی و فراخواندن سوژه توسط متن، یا فرآیندِ میلیابی: هر متنی ساختار گفتمانی و ایدئولوژی خود را غیر مستقیم به مخاطبش تحمیل میکند؛ بهعبارت دیگر مخاطب همواره خود را در موقعیتی قرار میدهد که انگار فاعلِ کنش درون متن است. مثلاً در آگهی تجاری یا بیانیههای سیاسی میل سوژۀ پدیدآورنده پنهان است و به جای آن سوژۀ مخاطب عامل میل میشود. فرکلاف مثالی از مصاحبهای با مارگارت تاچر، نخستوزیر دهه هشتاد میلادی میزند که میل خود را به «مردم» اطلاق میکند. او نمیگوید «من نمیخواهم» یا «من فکر میکنم»، بلکه میگوید «مردم نمیخواهند» یا «مردم این طور فکر میکنند» و بر این اساس سوژه را (به شیوۀ آلتوسری) «فرامیخواند».
۷) ارائهی روششناسی تحلیل متون زبان کلامی و غیر آن: پیش از تحلیل انتقادی گفتمان، تحلیل متون بر اساس رسانهای که متن در آن تولید شده بود، دستهبندی میشد؛ یعنی شیوهی تحلیل هر رسانهای مختص خودش بود، ولی تحلیل انتقادی گفتمان همهی رسانهها را در بر میگیرد و یک روششناسی قابل انعطاف و قوی ارائه میدهد.
۸) افشای گفتمانیبودن گزارههایی که پیشفرض، حقیقی، طبیعی، جهان شمول و بدیهی فرض میشوند و بدین وسیله پنهان میشوند.
۹) پی بردن به اینکه «حقیقت» چگونه در گفتمان تولید و ساخته میشود: گفتمان آنچه را که ساخته شده است را حقیقی جلوه میدهد و بر این اساس ایدئولوژی میسازد. اگر این حقیقت باورپذیر باشد، ایدئولوژیهای درون گفتمان موثرند و اگرنه خنثی خواهند بود.
۱۰) ایجاد تغییر و دگرگونی در نظامهای گفتمانی اجتماع: ریموند ویلیامز میگوید در هر جامعهای همیشه سه گفتمان هست: ۱) گفتمان رسوب شده ۲) گفتمان غالب ۳) گفتمان در حال برآمدن. گفتمان همواره پویا و در حال دگرگونی است. قدرت به مفهوم قدرت اصلی و مطلق وجود ندارد و همواره در معرض گفتمانهای رسوبشده و در حال برآمدن است.
۱۱) تحلیل فرایند تولید، توزیع و مصرف متن و تشریح نقش گفتمانها در این فرآیندها
۱۲) پیوند میان رخدادهای خرد و کلان: تحلیل گفتمان توانسته ضعفهای تحلیلهای پوزیتیویستی جامعهشناسی را که بیشتر یا در سطح خرد و یا کلان میماندند و توان پیوند این دو را نداشتند از بین ببرد.
نتیجه
نتیجه اینکه تحلیل انتقادی گفتمان نه تنها تحلیلی دقیق و ژرف از متون نشانهای ارائه میدهد، بلکه برای تغییر امکان فراهم میآورد، تغییری که ریشه در نظامهای نشانهای و بازنمایی انسان دارد.
نظر شما